
در روایت زیر یک راننده اتوبوس درباره چگونگی اثر سیاستهای کاهش هزینه ایلان ماسک در دولت فدرال بر کارگران حمل و نقل عمومی توضیح میدهد.
تضادی شاعرانه بین چهره یک راننده اتوبوس ناشناس و ایلان ماسک، غول بیلیونر خودروسازی وجود دارد. راننده اتوبوس و رانتخوار خودروسازی نشانگر دو سر طیف حمل و نقل (خصوصی و عمومی) هستند که به تبعه آن دو مدل مختلف برای جامعه را ارائه میدهند. در یک سو، چشماندازی از همبستگی اجتماعی که از دل منابع مشترک و خدمات عمومی سر برمیآورد؛ و در سمت دیگر، یک سودگرایی افسار گسیخته که خصوصیسازی، انزوا و سقوط معیشتی را توجیه میکند. همه با هم در یک وسیله نقلیه یا ثروت سالار تنها که به سرعت از اجتماعی که به آن خیانت کرده دور میشود. دلیل دیگری برای تبلیغ سایبرتراک به عنوان یک خودروی ضدگلوله وجود ندارد.
بخش قابلتوجهی از ثروت ایلان ماسک ناشی از سوبسیدهای دولتی است که با پول مالیات مردم تأمین شدهاند؛ و حالا او میخواهد همه ساختارهای دولت به جز آنها که مستقیما برای او سودمند هستند را از بین ببرد. طنز تلخ ماجرا دقیقا در همینجاست؛ کسی که ثروتش را از فروش ماشین به دست آورده رانندگان اتوبوس فقر کشیده را انگلهایی برای اجتماع میداند. هرچقدر که ایلان ماسک ادعای دشمنی با دولتهای بزرگ را داشته باشد میلیاردرهایی مثل او بیش از همه به دولت نیاز دارند. تصور حمل و نقل عمومی بدون یک دولت اصلا کار سختی نیست؛ تنها کافی است ساختارهایی که کمبودهای مصنوعی ایجاد میکنند حذف شوند، تا افرادی که از انجام کارها برای سود دیگران لذت میبرند، بدون نگرانی از گرسنگی بتوانند به فعالیت خود ادامه دهند. اما تصور ایلان ماسک بدون وجود یک نیروی دولتی که به زور صدها میلیارد دلار مالیات از مردم میگیرد تا او را از کسانی که استثمار و سرکوب میکند محافظت کند، ممکن نیست.
مردم در سراسر آمریکا با تظاهرات در نمایندگیهای فروش تسلا شروع به ابراز نارضایتی علیه ایلان ماسک کردهاند. یک دور دیگر از تظاهرات برای این شنبه برنامه ریزی شده است. و حالا با همه این مقدمات قصه راننده اتوبوس را میشنویم.

“تنها مهاجری که شغل مرا میدزدد ایلان ماسک است”
همکارم از من پرسید “اون پست فیسبوک درباره قطعیهای بودجه رو دیدی؟”. بهش گفتم “این مسخره بازیا چیه! نه ندیدم”. موبایلاش را به من میدهد. من تیتر خبری را میبینم که میگوید به علت فشارهای ایلان ماسک و دونالد ترامپ برای قطع خدمات اولیه، خطر کاهش 20 درصدی بودجه حمل و نقل عمومی محلی ما وجود دارد. وکلا در دادگاهها مشغول جنگ و دعوا برای جلوگیری از آن هستند، اما این کاهش های به معنی خدمات کمتر، تعدیل نیروهای احتمالی و قطع دسترسی مردم به یکی از سیستمهایی که است برای خیلیها تنها راه زندگیشان است. مردم به این اتوبوسها برای رفتن به سرکار، نوبت دکتر، برنامههای حمایتی از بزرگسالان با نیازهای خاص و وقت دادگاه نیاز دارند.
دوباره مینشینم و از پنجره پارکینگ خاکستری و سرد را نگاه میکنم. منتظر یکی از بچههای شیفت صبح ام تا با یک اتوبوس برگردد تا من آن را بیرون ببرم. چند اتوبوس در محوطه پراکنده هستند. همانجور ساکن نشستهاند چون قطعاتی که برایشان سفارش داده بودیم الان ماهها (حتی سالها) است که نیامدهاند و چون شهرداری به اندازه کافی مکانیک برای پیگیری تعمیرات و نگهداری روزانه استخدام نمیکند. این یعنی راننده های شیفت شب مثل من گاهی مجبور اند ساعت ها معطل آمدن اتوبوس باشند. آژانس حمل و نقل ما که خدمات خود را به یک شرکت چندملیتی بزرگ برونسپاری میکند همین الان هم کمبود بودجه دارد. این کاهش بودجه های جدید فقط میشوند قوز بالا قوز.
آه میکشم “گه تو این ماسک”. یکی از همکاران تاییدم میکند. هفتاد و چند ساله است اما هنوز تمام وقت کار میکند چون اخیرا تمام پساندازش خرج کفن و دفن مادر پدرش شده. شروع میکنم درباره اینکه ماسک و ترامپ جفتشان از اتحادیههای کارگری و کارگران متنفراند و میخواهند ما را با هوش مصنوعی جایگزین کنند بالای منبر رفتن. همکار دیگری که انگار طرفدار ترامپ است غرولند کننان میگوید که”آنها” فقط میخواهند کاهش بودجه را سر “دولت” خراب کنند.
پس سر کی خرابش کنیم؟

وقتی وارد محوطه خانههای سیار (تریلر) میشوم هوا تاریک است. از دروازه فلزی رد میشوم و آرام در بین ردیفهای در حال رشد خانههای سیار رانندگی میکنم. بعضیهاشان تابلو فروش خوردهاند.
از تنها مسافرم میپرسم “خیلیها دارن اسبابکشی میکنن نه؟”.
جواب میدهد “آره دیگه کسی پول اینجا موندنو نداره”. در حالی که جاده را میپیچم او شروع میکند به غر زدن از شرکت مالک محوطه، که چه طور هرسال هزینه “اجاره مکان” (هزینه ماهانهای که خانههای سایر به مالکان محوطهای که در آن پارک میکنند میپردازند) را بالاتر میبرد. وقتی واکرش رو توی کابین سرد و تاریک اتوبوس باز میکنم میگوید “هرسال اجاره بالاتر میره. آدمای جدید از خارج شهر میان و اونا پول بیشتری میتونن بدن سر همین مارو میندازن بیرون. نمیدونم این صاحبخونهها چرا انقد حریصن؟ همه مال دنیا رو میخوان اخه؟”. او و واکرش را پایین روی سنگفرش جلوی خانه سیارش میآورم.
درحالی که رمپ الکتریکی چرخدندههایش را میچرخاند به چپ میپیچم. در پنجره جلویی خانه اش یک کلاژ عجیب از عکسهای آفتاب خورده و محو شده دونالد ترامپ چسبیده. سرم را تکان میدهم و میخندم. دیگر این بدیهیات گفتن ندارد. چه طور درباره اینکه یک صاحبخانه شرکتی دارد زندگیات را از بین میبرد اعتراض میکنی وقتی همه امیدت را به یک صاحبخانه دیگر که میخواهد دیکتاتوری کند بسته ای؟
شاید متوجه نگاه من شده بود. “ترامپ درستش میکنه حالا میبینیش. وقتی شروع کنه دریل کردن همه قیمتا قراره بره پایین”.
چشمهایم جمع میشوند. جواب میدهم “بایدن داشت بیشتر از هر رئیس جمهور دیگه ای نفت استخراج میکرد”.
جواب میدهد “اون باید کله اشو دریل کنه” و من میخندم. بعد دوباره شروع میکند غر زدن درباره DEI1 و چه طور مدارس را از بین برده چون انگار قبل از بازنشستگی تدریس میکرده. در حالی که به داخل خانه اش میرود یک بار دیگر به پنجره نگاه میکنم. صورت ترامپ لبخند زنان نگاهم میکند. وقتی بالابر ویلچر به جایگاه خودش برمیگردد به صدای ناله ماشین گوش میکنم.

من به خاطر کارم با همه جور آدم سر و کار دارم. در حالی که دارم کمربند ویلچر یکی از مسافران را میبندم چنان بوی شاشی میدهد که مجبورم سرم را برگردانم. ماشین جلوی خانهاش یک برچسب “من به رسانه لیبرال اعتماد ندارم2” دارد. به این فکر میکنم که کسی از رسانههای محافظه کار به او گفته که قرار است خدمات سلامتش به کلی از بین برود؟
درحالی که ویلچر یک نفر دیگر را سوار میکنم کلاه ترامپش را بیرون میآورد و سرش میکند. از من نظرم را درباره آن میپرسد. به او میگویم ترامپ و ماسک میخواهند از نیروهای ارتش برای شلیک کردن به معترضین استفاده کنند، اتحادیههای کارگری را از بین ببرند و کارگرانی مثل من را اخراج کنند پس چرا باید کوچکترین اهمیتی بهشان بدهم؟ نگاهش را میدزدد و میگوید “باشه” و از من دور میشود. دارم به این فکر میکنم که آیا منتظر ICE3 است تا نصف همسایههایش را دیپورت کنند؟
روز انتخابات به سرم زد و وارد بحثی سنگین با یک طرفدار ترامپ شدم. داشت استدلال میکرد که باید کمتر به پولدارها سخت گرفت تا ثروتشان قطره چکانی به بقیه برسد. دلم میخواهد یقه امثال او را بگیرم و تکانشان دهم.
ترامپ نماینده پیروزی نیهیلیسم در عصر ما است. اتمام این ایده که طبقه کارگر میتواند سرنوشت خودش را بسازد. به جای آن انگار باید خودمان را تسلیم ستارههای تلویزیونیای که در توالتهای طلا میرینند، با پدوفیلهای میلیاردر صبحانه میخورند و بین دستهای گلف با نئونازیها شام میخورند کنیم. در نبود هیچ جرکت اجتماعیای که بتواند اتحاد بین مردم ایجاد کند و به آنها اجازه رشد و تغییر بدهد ترامپ یک جلوه فرا اجتماعی جمعی ساخته که به این مردم منزوی احساس جزئی از یک چیز بزرگتر بودن را میدهد. حتی اگر هرروز زندگیهامان کوچکتر و کوچکتر، فقیر تر و فقیر تر و بیگانه تر از هر زمان دیگری میشوند.
یک جمله قدیمی هست که میگوید جامعه تبهکارانی را میگیرد که لیاقتشان را دارد. شاید ما هم فاشیستهایی را گرفتیم که لیاقتشان را داشتیم.

وارد سالن اتحادیه که میشوم از کنار پلاکاردهای “اعتصاب اعتصاب” و تابلوهای محو شده با چند دهه سن رد میشوم. تقریبا 15 سال پیش در طی جنبش “اشغال وال استریت4” در همین اتاق یک جلسه داشتیم. جایی پیدا میکنم و یکی از نمایندگان اتحادیه کارگاه بستهای را روی میز به سمت من میلغزاند. آن را باز میکنم و شروع میکنم به ورق زدن. نگاهی به جداول و نمودارها میاندازم.
شروع میکنیم به بحث درباره چم و خم قراردارد پیشنهادیای که نماینده اتحادیه و وکلای شرکتی در جلسات اخیر روی آن کار کرده بودند. یکی از منفورترین رؤسا شرکت اخیرا به خاطر فساد اخراج شده بود و همه کارگرا کیفور بودند. یکی از همکارام میگفت “خیلی حرفه وقتی ملت دارن بعد این قضیه راه میرن آواز میخونن “دینگ دانگ جادوگر دیگه مرده” و انقد روحیه همه خوبه”.
قرارداد را بررسی میکنیم. با وجود بهبودهای کوچک همه چیز همچنان همان است که بود. من میپرسم “پس حقوقامون چی؟”. نماینده کارگاه سرش را به سمت من برمیگرداند و با خودکارش به نموداری اشاره میکند که افزایش یک دلاری در حقوقها را نشان میدهد. توضیح میدهد که قرارداد یک قرارداد پنج ساله است که هر سال چند سنت به حقوق ما اضافه میکند. آه میکشم. “من ده سال پیش همینقد در میاوردم و این قرار داد قراره پنج سال اعتبار داشته باشه؟”
من همین الان هم پس اندازی نمیتوانم داشته باشم. تصور کن پنج سال دیگه اوضاع چه شکلی خواهد بود.
او شانه بالا میاندازد و میگوید “ما به همه توصیه میکنیم که به این قرار رای “آری” بدن” و بعد تکه کاغذی به من میدهد که کشیدن یک X مشخص کنم چه رایی میدهم.
اگر تعداد کافی از کارگران به این قرارداد رای بدهند شرکت هم آن را به رسمیت میشناسد و پنج سال آینده زندگی من قرار است با آن بچرخد (اگر تعدیل نیرو قبل از آن اخراجم نکند). منطبق با توافق “نه به اعتصاب”ای که داشتیم هر مدل اعتراض و اعتصابی غیر قانونی میبود. اگر تعداد کافی از کارگرها رای مخالف بدهند همه چیز برمیگردد به مذاکران دوباره تیم اتحادیه و گفت و گوها پشت درهای بسته.
به اتاق بعدی میروم و با کشیدن یک X زیر کلمه “نه” کاغذ را داخل جعبه چوبی میاندازم. وقتی بیرون میروم برای چند تا از همکارانم دست تکان میدهم. موقع بیرون رفتن از کنار پرتره Sean O’Brien، رهبر اتحادیه Teamsters رد میشوم. به خودم میگویم “مرتیکه از خود راضی”. یادم به عینک و کله کچلش روی سن کنوانسیون ملی جمهوریخواهان سال پیش میافتد. آن موقع داشت دونالد ترامپ را یک “یه قلدر سرسخت درست حسابی” خطاب میکرد. مردک گه.
چند سال پیش پوستری در اتاقم داشتم که رویش نوشته بود “گذشتهها نمیگذره” کنارش هم عکسی بود از راننده اتوبوسهای Teamsters که اعتصاب کرده بودند. رانندههایی مثل من که با چوب بیسبال پلیس را در اعتصاب 1934 Minneapolis کتک میزدند. آن اعتصاب یکی از کلیدی ترین مبارزات کارگریای بود که طبقه حکمران را مجبور کرد لایحه New Deal را برای کاهش تنش جنگ طبقاتیای که در خیابانها داشت شکم میگرفت قبول کنند.
گذشتههای شاید نگذرند اما آینده تو را جا میگذارد.

در خانه نامهای را میخوانم که به همه اعلام میکند آب لوله برای خوردن مناسب نیست چون سطوح اورانیوم در رودخانه بالا است. بعضی وقت ها به این فکر میکنم که به بچههایم درباره این لحظه در تاریخ چه میخواهم بگویم. البته اگر بتوانم پول بچهدار شدن داشته باشم. احتمالا همان چیزهایی که پدر مادر من به من گفتند: شرمنده بودند که ما این دنیا را به ارث میبردیم. شرمنده بودند که درستش نکردند. شرمنده بودند که جنبش های قدرتمندی برای مقابله با این هیولاها نساخته بودند.
سر کار، در حین رانندگی کم شدن پرچمها و تابلوهای حمایت از ترامپ توجهام را جلب میکند. نفرت در حال افزایش است. یک شوخی یک صندوقدار درباره جایگزی با هوش مصنوعی، یک جمله درباره ترامپ و قطع بودجهها. وارد اتاق استراحت میشوم و کسی با عصابنیت مشغول تماشای یک ویدیو از ماسک روی موبایلاش است. چیزی راجعبه تعرفهها و افزایش قیمتها زمزمه میکند.
تنش در هوا قابل لمس است. شبیه همان چیزی که حالی بحران اقتصادی 2008 حس میکردیم. وقتی که خیلی از خانههای محله من به رهن بانک در آمدند و خیلیها بیکار شدند. همین حس را اول پاندمی هم داشتیم، جوری که اوایل فکر میکردم آنقدرها هم بد نمیشود و بعد با وحشت دیدیم که چه طور دوستان و خانوادهامان تسلیم ویروس میشوند.
در سال 2008 خیلیها فکر میکردند وقتی دولت بانکها را از ورشکستگی نجات داد و مارا گشنه و تشنه ول کرد ملت قرار است کف خیابان باشند. اما این اتفاق نیوفتاد. سالها طول کشید تا مقاومت رشد کرد. در شیکاگو دانشجوها دانشگاهها را در اعتراض به کاهش بودجه اشغال کردند. جنبش تسخیر وال استریت در سال 2011 شروع شد و به سرعت تبدیل شد به تحصنهای گسترده در میدانهای شهر در سراسر آمریکا، بسته شدن هماهنگ بنادر و یک اعتصاب عمومی در Oakland کالیفرنیا. دولت فدرال به همراه جو بایدن، که در آن زمان معاون رئیسجمهور بود، مجموعهای از دستگیریهای خشونتآمیز را علیه این جنبش انجام داد تا آن را سرکوب کند.
در سال 2020 اما کسی منتظر نشد، همه چیز عین یک بمب منفجر شد. میلیونها نفر در سراسر آمریکا در واکنش به پاندمی، دست به اقدام زدند و برنامههای یاری متقابل را شکل دادند تا در برابر بیتحرکی دولت و اطلاعات نادرست راستگرایان مقاومت کنند. سپس با خیزش اعتراضات پس از قتل جورج فلوید، به خیابانها آمدند.
هیچ کس نمیداند با گذر زمان چه اتفاقی میافتد. شاید با هردو اینها فرق داشته باشد اما میتواند شباهتهایی هم داشته باشد. آنچه روشن است این است که اوضاع آن طوری نیست که مردم انتظارش را دارند. بسیاری از چپیها فکر میکردند یا حداقل امیدوار بودند که ترامپ مثل دور اول حکومت میکند. با دست و پاهای بسته از سمت اعتراضات مردمی، دادگاهها و منافع حزب خودش. بسیاری از کسانی که به او رای داده بوند باور نمیکردند که به بسیاری از وعدههایش عمل کند. کسانی که توجه نکرده بودند، حالا متعجباند که چرا ناگهان مشاغل در حال از بین رفتناند و خدمات کاهش یافتهاند، در حالی که قیمتها همچنان به افزایش خود ادامه میدهند.
وضعیت مادی مردم را مجبور کرده تا با این واقعیت که دولت در تلاش است تا زندگی ما را برای یک پروژه تمامیت خواه شکل بدهد. در همین حین که صحبت میکنیم هزاران نفر در سراسر آمریکا در سالنهای شهر در حال فریاد زدن سر نمایندگان خودشان هستند تا از نابودی برنامه هایی مثل Medicaid5 جلوگیری کنند و تنها پاسخی که میشوند پاسخ جماعتی بروکرات است که همان حرفهای 6MAGA را تکرار میکنند. خشم در حال جوشش است. امیدواریم که با روی آوردن مردم به تعامل با همسایهها و همکاران به جای یوتیوب و موبایل اثر بخشی استراتژی MAGA برای پر کردن همه جا با مزخرفات را کمتر کند.
علاوه بر این الان زمان عمل است. الان نیاز داریم که این تضادها را ابراز کنیم و ضعف سیستمهای مدیریتیای که الان در اختیار داریم را آشکار کنیم. امثال دموکراتها، بروکراسی رو به مرگ اتحادیهها، و سازمانهای غیرانتفاعی. میتوانیم نمونههایی از مبارزات و مقاومتهای گذشته را نشان دهیم؛ از اعتصابات خودجوش گسترده معلمان در ویرجینیای غربی، تا بسیجهای شدید ضد فاشیستی علیه راستگرایان آلترناتیو، و توقف فعالیت فرودگاهها پس از اعمال ممنوعیت سفر مسلمانان. باید جبهههای مقاومت کنونی را حمایت کنیم و آنها را گسترش دهیم مثل مبارزات علیه ماسک در بیرون تسلا، تظاهرات برای حق درمان افراد ترنس در بیمارستانها، شبکههای دفاع اجتماعی و پاسخ سریع برای مقابله با حملات ICE. در حالی که همه ما در حال یاد گرفتن چگونگی مبارزه در شرایط جدید هستیم میتوانیم نشان دهیم که تاکتیکها و استراتژیهایی وجود دارد که دیگران میتوانند از آنها استفاده کنند و گسترش دهند.
خیلی سخت است که بدون تصور تانک در خیابان یا صحنههای از V for Vendetta به اخبار نگاه کنیم. اما چیزی که باید از آن بترسیم این است که وضعیت کنونی عادی سازی شود. این که ما این حمله را مثل حملات قبلی بپذیریم. همانطور که نسلکشی غزه را پذیرفتیم، همانطور که پذیرفتیم نابودی اکولوژیک تغییرات اقلیمی مثل تفنگ روی شقیقههامان باشد.
الان که مردم عصبانی و انگیزهمند اند وقت حرکت به یک جهت جدید است. بیاید از این لحظه برای ساخت شبکههای وسیع مقاومت برای بهبود زندگیهامان، تقویت اجتماعاتمان و دسترسی مستقیم به نیازهایمان استفاده کنیم. چاره دیگری نداریم.
بخواهید یا نخواهید این زندگی جدید ماست و همه ما را دربرمیگیرد. هیچ کس در امان نیست.

-
به معنای Diversity, Equity, and Inclusion یا “تنوع، برابری و شمول” یک چارچوب در سازمانها و نهادهای مختلف است که برای ترویج برابری فرصتها، کاهش تبعیض و ایجاد محیطهای کاری و اجتماعی فراگیر بهکار میرود. ↩
-
رسانه لیبرال به گروهی از رسانههای سیاسی اشاره دارد که زعم گروههای محافظه کار در آمریکا و به طور ویژه طرفداران ترامپ ایدئولوژیچپ گرا داشته و قصد نابودی هویت آمریکایی را دارند. این رسانه ها اغلب شامل PBS، سیانان، بیبیسی، نیویورک تایمز و NPR و دیگر رسانههای مشابه هستند. نکته قابل توجه اینجاست که چنین تصوری درباره این رسانهها کاملا خنده دار است. همه آنهای خودشان را به اربابان کپیتالیست خود فروختهاند و صرفا برنامههای متفاوتی را دنبال میکنند. ↩
-
سازمان ICE مخفف عبارت Immigration and Customs Enforcement بهمعنای «اداره مهاجرت و گمرک ایالات متحده» است. این نهاد فدرال زیرمجموعه وزارت امنیت میهن آمریکا (DHS) بوده و مسئولیت اجرای قوانین مهاجرت، گمرک، تجارت و امنیت مرزی را برعهده دارد. در سالهای اخیر ICE همواره به علت سیاستهای خشونت ورزانه تحت انتقاد بوده است اما به طور ویژه در دوره ترامپ این خشونت افزایش فزاینده یافته است. ↩
-
جنبش اشغال وال استریت (Occupy Wall Street) در ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱ (۲۶ شهریور ۱۳۹۰) در نیویورک آغاز شد. این جنبش اعتراضی، با الهام از خیزشهای مردمی مانند بهار عربی، به نابرابری اقتصادی شدید، سلطه شرکتهای بزرگ مالی بر دولت آمریکا، و پیامدهای بحران مالی ۲۰۰۸ (از جمله طرح نجات بانکها و بحران وام مسکن) معترض بود. معترضان شعار محوری “ما ۹۹٪ هستیم” را مطرح کردند، به این معنا که ۱٪ ثروتمند جامعه، منابع و قدرت را انحصاری کردهاند، در حالی که ۹۹٪ باقیمانده با فقر و بیعدالتی دستوپنجه نرم میکنند. ↩
-
Medicaid یکی از بزرگترین برنامههای بیمه درمانی دولتی آمریکاست که هدفش ارائه مراقبتهای پزشکی به قشرهای آسیبپذیر جامعه است ↩
-
جنبش «MAGA» جنبشی پوپولیستی نژاد پرستانه با تأکید بر بازگشت به ارزشهای آمریکایی، افزایش کنترل مرزها و اولویت دادن به منافع آمریکا در تجارت و سیاست خارجی است. ↩